بدون عنوان
دیشب با مهدیه نشسته بودیم کنار محمد مهدی و اداشو درمیاوردیم ولی مثل اینکه خوشش نمی اومد هر چند وقت یک بار به نشانه اعتراض جیغ میکشید . بعدشم اخماش میرفت تو هم ولی یه نگاه دیگه که به کار های من و مهدیه می انداخت خنده اش میگرفت و بین خنده و گریه گیر میکرد. اخه کاراش خیلی بامزه بود اولش که می گفت اققققققققققووو اققققققو بعد میگفت ادددددددددا بعد هم شروع میکرد به پا کو بیدن و غلت زدن .خلاصه انقدر کفری شده بود که دیگه واقعا بین خنده و گریه گیر میکرد و قیافش حسابی دیدنی میشد. ماهم میزدیم زیر خنده و اون بیشتر عصبانی میشد . البته دیشب ساعت 11بود و اون خیلی خوابش می امد و ما دور از چشم مامان این کار هارو می کردیم . ...
نویسنده :
مبینا
20:07
بدون عنوان
چند وقت پیش داشتم از محمد مهدی عکس میگرفتم و فلش موبالم هم روشن بود . محمد مهدی هم از چندمورد خیلی میترسه که یکی از اون موارد ترسش از نور و تاریکی . منم که موبایلم رو با فلش روشن به سمتش گرفته بودم.این شد که با این قیافه مواجه شدم.... ...
نویسنده :
مبینا
15:40